گفت که بچه ی شمال است و امّا یکبار داشته راستی راستی توی دریا غرق میشده. چهارده، پانزده ساله بوده. گفت که بعدها وقتی ازش میپرسیدند که در آن لحظه چقدر ترسیده بود، با خودش فکر میکرده که یک چیزی بوده امّا ترس نبوده. میگفت که داشته توی آن لحظه ها از خودش میپرسیده که "یعنی آخرش همین است؟ این که ترسناک نیست. خوب است که غذای ماهی ها شود و آخرین تکه های تن اش توی آب هیچ شود." بعد من با خودم فکر کردم چقدر راحت کنار آمده با هیچی و پوچی. منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دانستنی های دکوراسیون اقتصاد آکادمی کتاب پایش پورتال و سایت تفریحی خبری ایرانیان فقط سونیک سونیک سونیک پابجی سنتر