همیشه انگار میشود یک درصد اطمینانی از تصمیمگیریها، حافظه، توجه، کنترل و اعمال خودمان داشته باشیم امّا تنها کارکردی که اطمینان بردار نیست، هیجان است. توی این چند وقت اینقدر از این کرختیِ جانکاه به سطوح آمدم و اینقدر خودم برای خودم جای سوال شدم که بیشتر از هر وقت دیگری خودم را سزاوار صلابه دیدم. آدمها را قاطی سردرگمی خودم کردم و خواستم اطمینانی شوند برای گمراهیهایم امّا نتوانستند. توی صورت خودم نگاه کردم وافتراقی بین ترس و اندوه و فرحواری ندیدم. توی صورت دیگران نگاه کردم و در مقابل شادمانی و اندوهناکی و بیمناکی شان تنها شک بود و شک بود و تردید. مهمترین چیز امّا این است که این اولین بار نیست. پس میدانم که تمام خواهد شد و عجالتا دلتنگ روزهای تنگ و تارِ اطوارآلوده  ی محو خواهم ماند. 

توی همین روزهاست که فکرمیکنم ریختن شربت گل سرخ توی محفظه ی آب سهره ها، نوشتن نامه ی استعفا، صدا کردن تو به اسم کوچک وسط خیابان شلوغ و بعد هم دواندنت تا خانه، کناره گیری از هیاهوی استادان جوان دانشگاه در آخرین روزِ قبل از تعطیلات و فرورفتن توی تاریکی کوچکترین اتاق کار گوشه ی شرقی پژوهشکده در سکوت تا ساعتها، و حتی رفتن تا لبه ی دیوار انتهایی کوچه ی دوم توی التهاب ظهر دم کرده ی یک روز ابری مرداد و بعد مثل همیشه برگشتن سرجای اول، هیچ عجیب نیست.

امّا ,نگاه کردم منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

علاقه های موفقیت و راه های موفقیت الان بخر تحویل بگیر یادداشت های یک نویسنده معمولی دفتر پیشخوان دولت لوازم لوکس خانه آشپزخانه مجموعه تولیدی زعیم پرسش مهر ریاست جمهوری